واژهي وحي در قرآن
مترجم: سيد حسين حسيني
وحي بايد نشانههايي داشته باشد و يا ابزاري براي انتقال آن. به نظر راغب، «کلام ميباشد، ولي به عنوان رمز و تعريض و گاهي هم صوتي مجرد و بدون ترکيب و يا اشاره به برخي از اعضا و يا نوشتن؛ مثل اين آيه دربارهي زکريا (عليه السلام): فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرَابِ فَأَوْحَى إِلَيهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيًِا (1). و گفته شد: رمز، تأمل و کتابهايي بوده است. در آيات زير اين وجوه مطرح است: يُوحي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا (2)؛ وَ إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيائِهِمْ (3)، که به معناي وسواسي است که در آيهي: مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ (4)، و حديث حضرت (صلي الله عليه و آله و سلم)آمده است: «شيطان همراهان خوبي دارد.»
به نظر او، به كلمهي الهى که به پيامبران و اولياي خود القا ميکند هم، وحي گفته ميشود. و بنا به آيهي: وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْيًا (5)... اقسامي دارد، که يا به فرستادهاي است قابل ديدن که ذات آن ديده ميشود و سخنش شنيده، مثلاً آمدن جبرئيل نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به شکلي خاصي؛ و يا به شنيدن کلام بدون ديدن، مثل موسي (عليه السلام) که کلام خداوند را ميشنيد؛ و يا القا در قلب، که حضرت (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «روح القدس در قلبم دميده است.» يا الهام، مثل: وَأَوْحَينَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ (6). و يا از راه تسخير، مثل: وَ َأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ (7) يا در خواب، که حضرت (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «وحي قطع شد، ولي بشارتها باقي ماند.» مثل رؤياي مؤمن، الهام، تسخير و خواب که در قرآن آمده است، وحي ميباشد: (الاّ وَحياً). آيهي: أو مِن وَراءِ حِجابٍ (8)، بر شنيدن کلام به طور آشکار، و برآمدن جبرئيل به صورتي خاص، آيهي: أو يُرسِلَ رَسُولاً فَيُوحَي (9) دلالت دارند.
اينها اشارههايي گذرا بر ابزار وحياند: امّا کيفيت خروج آن و روشي که ميآيد، مسائلي است که بايد مورد توجه قرار گيرد. از آنهايي که در اين موضوع به خوبي و زيبايي سخن گفتهاند، يکي ابن عربي است. وحي به نظر او عبارت است از: «نازل کردن معاني مجرد عقلي در قالبهاي حسي مقيد در محضر خيال- چه در خواب و يا بيداري- که از مدارکات حس در محضر محسوس است؛ مثل آيهي: فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِياًّ. و در محضر خيال مثل آن حالتي که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) علم را در صورت شيري (خوردني) درک کرد، و اين اولين رؤياي او بود. عايشه ميگويد: اولين قسمت وحي به پيامبري رؤيا بوده است... .»
اما ملاصدرا، به تفسير کيفيت نزول وحي و ظهور آن از غيب به شهادت ميپردازد و ميبينيم که با بسط کلام بر اين پديده ميکوشد که شامل رسولان و پيامبران و ديگر مخلوقات، حتي جامدات و حشرات هم، ميشود و به وضع هر شيء در مکان خاص خود ميرسد که از آن جا به جاي ديگر منتقل نميشود؛ مثلاً وحي به زنبور عسل مثل وحي به زمين نيست، و يا مثل وحي به مادر موسي (عليه السلام) نيست. گويي وي به تکرار سخن راغب دربارهي اقسام و انواع وحي يا راههاي ظهور و آشکار شدن آن ميپردازد. اين تفسيري است براي بسط حاکميت خداوند و احاطه او بر هر چه که آفريد: ألا إليَ اللهِ تَصيرُ الاُمُور (10).
سپس، ملاصدرا به تعليل ماهيت اين پديده که براي پيامبران و رسولان، وحي ميباشد و براي اولياء و ديگر افراد بشر الهام، ميپردازد. در اسفار ميگويد: «سبب انزال کلام و تنزيل کتاب آن است که روح انساني هرگاه از بدن تجرد يابد و از بند آن خارج شود، و به سوي پروردگارش براي مشاهدهي آيات بزرگ او مهاجرت کند، و از کثافت گناه ولذات و شهوات و تعلقات پاک گردد؛ نور معرفت و ايمان به خدا و ملکوت او، برايش آشکار ميشود. اين نور اگر تأکيد گردد و ذاتي شود، جوهري قدسي است. و نزد حکيمان و در زبان حکمت نظري، به عقل فعال؛ و در زبان شريعت نبوي، به روح قدسي معروف است. با اين نور شديد عقلي، اسرار آسمان و زمين در آن ميدرخشد و حقايق اشياء از آن ديده ميشوند، چنان که به وسيلهي نور حسي بصري، اشباح مثالي در چشم، اگر مانعي نباشد، ديده ميشود. حجاب در اينجا، همان آثار طبيعت و مشغلههاي آن است.
هرگاه که اين روح قدسي قدرت يابد و نورانيت آن زياد شود، مشغول چيزي نميشود و نشئهاي در او تصرف نمينمايد. و معارف الهى را بدون آموزش بشرى از خداوند فرا ميگيرد و تأثير آن به قواي آن ميرسد، و براي روح بشري صورتي مجسم ميشود که آن را نديده است و به آن نرسيده؛ و به ظاهر هستي ظاهر ميگردد و براي حواس، به ويژه گوش و چشم که برترين حواس ظاهري هستند، ظاهر ميگردند. و با چشم، شخصي محسوس را در نهايت زيبايي و جمال ميبيند، و با گوشش کلامي منظوم را در نهايت فصاحت ميشنود. پس شخص همان فرشتهي نازل شده به اذن خداوند است که حامل وحي الهي است، و آن کلام هم کلام خداوند. و در دستش لوحي است، و در آن کتابي که همان کتاب خداوند است. اين امر مجسم که با اوست يا در اوست، تنها صورتي خيالي است که در خارج از ذهن و تخيل وجودي ندارد.
ملاصدرا معتقد است، فرشتگان دو ذات دارند: ذاتي حقيقي، که همان ذات خطي قلمي است؛ و ذاتي اضافي، که همان ذات ظاهري قَدرَي کتابي ميباشد. ذات اول آنچه را که ميخواهد در عالم ماده ظاهر گردد، در ذات دوم، نفش مينمايد. و پيامبر به حکم طبيعت پيامبرانه، که خداوند به او بخشيده است، توانايي معاشرت با هر دو ذات و برگرفتن از هر دو را دارد. و هرگاه روح پيامبرانه به عالم آنها، يعني عالم وحي رباني، متصل گردد، کلام خداوند را ميشنود، که همان إعلام حقايق به مکالمهي حقيقي است.همين معنا را علامه طباطبايي به عبارتي ديگر در تفسير آيهي: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمينُ (12) بيان کرده است؛ يعني جان شريف پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) وحي را بدون مشارکت حواسِ ظاهري که همان ابزار به کارگرفته شده در درک امور جزئي است، دريافت ميکند. و حضرت (صلي الله عليه و آله و سلم) وقتي که به او وحي ميشود، بي آن که دو حس چشم و گوش را به کار گيرد، ميبيند و ميشنود. چنان که روايت شده است، دچار شبه اغما ميشده است، که سختي و مشقت وحي نام دارد. حضرت (صلي الله عليه و آله و سلم) شخص را ميديد و صدا را ميشنيد- همان گونه که ما شخصي را ميبينيم و صدا را ميشنويم-، اما او دو حس گوش و چشم مادي را آنگونه که ما به کار ميگيريم، به کار نميگرفت. اگر ديدن و شنيدن او به چشم و گوش مادي بود، حتماً آنچه را که مييافت بين او و ديگران مشترک بود؛ و ديگر مردم هم آنچه را که او ميديد و ميشنيد، ميديدند و ميشنيدند؛ ولي نقل قطعي اين را تکذيب ميکند. و چه بسيار اوقات که در ميان مردم بود و دچار سختي و مشقت وحي ميشد و کساني که در اطراف او بودند متوجه نزول وحي نميشدند و شخصي را نميديدند که با او سخن بگويد و يا سخني به القا شود.»
حديثي که صدوق در توحيد به اسناد زراره از امام صادق (عليه السلام) روايت ميکند بر اين مطلب تأکيد دارد. از حضرت پرسيد: «فدايت گردم! آن حالت بي هوشي که هنگام نزول وحي عارض پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ميشد چيست؟» فرمود: «وقتي که بين او و خداوند کسي نباشد، زماني است که خداوند بر وي تجلّي نمايد.» بعد فرمود: «اي زرارة! آن نبوت است که روي ميآورد و آدمي را دچار خشوع ميکند.» در امالي صدوق هم از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است که فرمود: «اگر وحي از جانب خدا باشد و واسطه هم فرشته نباشد، دچار بي هوشي ميشود، چون وحي سنگين است. و اگر واسطه فرشته باشد، دچار اين حالت نميگردد.» و ميفرمود: «جبرئيل به من گفت، و اين جبرئيل است.» آنچه را که بخاري و مسلم و بيهقي از عايشه نقل کردهاند به اين سخن نزديک است که، حارث بن هشام از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) پرسيد: «وحي چگونه به شما ميرسد؟» فرمود: «گاهي فرشته مثل صداي زنگي بر من وارد ميشود، و مرا گرم ميکند، و به من آنچه را ميگويد ميفهمم، که اين، بر من از همه سختتر است. و گاهي به صورت مردي وارد ميشود، و ميفهمم آنچه را که ميگويد.» عايشه ميگويد: «در روزي بسيار سرد، ديدم که بر او وحي نازل شد؛ و بدنش گرم شده بود و از پيشانياش عرق ميريخت.»
در قرة العيون از فيض کاشاني، شاگرد ملاصدرا از بعضي دانشمندان در تعليل علت اطلاع پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از فرشتهاي که وحي ميکند و ديگر انسانها متوجه نميشوند، آمده است: «چون روح او به صيقل عقل براي بندگي تام صيقلي شده و پردهي طبيعت و زنگار معصيت از آن به کلي از بين رفته است، و نفس او قدسي و قوي گرديده است، و روشنگر نسبت به مادون خود شد، و جهتي مافوق آن وي را از جهت مادون آن به خود مشغول نميداد و هر دو جهت را تحت کنترل دارد و ميشنود و حس باطن آن، حس ظاهرش را به خود مشغول نميسازد. و وقتي که به افق اعلي توجه نمود و انوار معلومات را بدون آموزش بشري، از خداوند دريافت نمود، تأثير آن به قواي آن ميرسد و به صورتي ظاهر ميشود که روح بشري آن را مشاهده نکرده. و از آن به ظاهر هستي راه مييابد و براي حواس ظاهري تجلي ميکند، به ويژه گوش و چشم که برترين و لطيفترين حواس ظاهرياند، که شخصي را محسوس ميبيند و کلامي منظوم را در نهايت زيبايي و فصاحت ميشنود و يا در صحيفهاي نوشته شده ميبيند.
آنچه بايد بگوييم اين که، گروهي از اهل لغت يکي از معاني وحي را کتابت و رسالت ذکر کردهاند، و مراد آنها آن چيزي است که از آسمان صادر شده باشد و يا از زمين از جنس بشر. مراد آنها کتابهاي آسماني و رسالتهاي الهي است که از طرف خالق قدير به رسولان و پيامبرانش وحي شده تا به مردم برسانند و در هر مکاني براي مردم رواج دهند. اين به عقل بشري وحي ميشود که در بردارندهي اسرار زيبا و گنجينههاي بديع است، و هرگاه عقل به قرائت آن بپردازد؛ در آن، چيزي جديد مييابد و به امور شگفت دست پيدا ميکند. چنان که امام علي (عليه السلام) در توصيف قرآن هم به اين معنا توجه داشته است: «شگفتيهاي آن پايان نميپذيرد و عجايب آن انتها ندارد.»
پينوشتها:
1- مريم (19)، آيهي 11: پس، از محراب بر قوم خويش درآمد و ايشان را آگاه گردانيد که روز و شب به نيايش بپردازيد.
2- انعام (6)، آيهي 112: بعضي از آنها به بعضي، براي فريب [يکديگر]، سخنان آراسته القا ميکنند.
3- همان، آيهي 121: و در حقيقت، شيطانها به دوستان خود وسوسه ميکنند.
4- ناس (114)، آيهي 4: از شر وسوسه گر نهاني.
5- شوري (42)، آيهي 51: و هيچ بشري را نرسد که خدا با او سخن گويد، جز [از راه] وحي.
6- قصص (28)، آيهي 7: و به مادر موسي وحي کرديم که: «او را شير ده».
7- نحل (16)، آيهي 68: و پروردگار تو به زنبور عسل وحي [= الهام غريزي] کرد.
8- شوري (42)، آيهي 51: يا از فراسوي حجابي.
9- همان: يا فرستادهاي بفرستد و وحي نمايد.
10- مريم (19)، آيهي 17: تا به [شکل] بشري خوش اندام بر او نمايان شد.
11- شوري (42)، آيهي53: هشدار که [همهي] کارها به خدا بازميگردد.
12- شعراء (26)، آيهي 193: «روح الامين» آن را بر دلت نازل کرد.
عضيمه، صالح؛ (1392)، معناشناسي واژگان قرآن (فرهنگ اصطلاحات قرآني)، ترجمهي سيدحسين سيدي، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوي، چاپ چهارم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}